ميرسد روزي كه بي هم ميشويم
يك به يك از جمع هم كم ميشويم
ميرسد روزي كه ما با خاطرات
موجب خنديدن و غم مي شويم
گاه گاهي ياد ما كن اي رفيق
ميرسد روزي كه بي هم ميشويم
يك سال گذشت
نميدانم چطور شروع كنم و يا از كجا بگويم و چگونه باور كنم
ابتدا از ناله هاي شبانه مادرم كه با ديدن هر صحنه اي يادي از او دارد و ناله هاي ناتمامش
يا از اندوه بي پايان پدرم كه با شنيدن نام او، شايد آه و حسرت روز دوشنبه 20/4/90 در ديار غربت را يادآوري مي كند
يا از خواهر و برادري بگويم كه هر وقت نامي از او مي شود چاره اي جز اندوه و صبر سراغشان را نميگيرد
نميدانم!! نميدانم از كجا بگويم ولي همين را بگويم كه كاش نميديدم اين لحظه هاي ناآرام زندگي را.
ولي ميگويم: زندگي بايد كرد گاه با يك دل تنگ، گاه با يك گل سرخ، گاه بايد روئيد در پس اين باران، گاه بايد خنديد بر غمي بي پايان