
ندايي در گوشم گفت: مسافر رمضان! به آخر رسيدي...
معبودا، تو را شکر می گویم که مرا به ضيافت رمضان، ماه رحمت و بخششت راه و
در زير بار نعمتهاى بيکرانت جاي دادي، از تو سپاسگذارم که مرا بر روزه اين
ماه و نماز و عبادتش به آخرين شب رساندي.
ايستگاه آخر است
بايد پياده شوم
ندايي در گوشم گفت: مسافر رمضان! به آخر رسيدي...
حرف رفتن است ...
نگراني از فاصله است
هراس دور شدن دوباره است
حرف از رفتن رمضان را با كدامين زبان و كدامين كلمات جفت و جور كنم كه شرمندگي ام داخلش نباشد!؟ حق را ادا کرده باشم و دين بر گردن حقيرم نگذارم
از دعاي وداع آغاز مي کنم از نگراني ام و از التماس هايم به خدا
خدايا از تو مي خواهم به ذات بزرگوار و كاملت كه اگر گناهى به گردن من باقى مانده است
كه آنرا نيامرزيده اى يا مى خواهى مرا به جرم آن عذاب كنى يا بدان مرا بسنجى ، ببخشي
و از اعماق وجودم مى خواهم كه سپيده دم طلوع نكند تا تو آنها را بر من نبخشيدي
از تو ممنونم که مرا به ضيافت رمضان، ماه رحمت و بخششت راه دادي و مرا در زير بار نعمتهاى بيکرانت جاي دادي از تو ممنونم که مرا بر روزه اين ماه و نماز و عبادتش به آخرين شب رساندي و هزاران بار از تو ممنونم که مرا يارى كردى بر انجام فرائض اين ماه
"الهم عجل لولیک الفرج"